چند سال پیش یه هم کار داشتم که چون قدش کوتاه بود زورش به بچه ها نمی رسید وکسی به حرفش گوش نمی داد و کلاسش همیشه شلوغ بود و پر سر و صدا یکی از این روز ها قرار بود معلم راهنما بیاد سر کلاس این اقا
این معلم راهنما تا به حال این همکار ما رو ندیده بود و باهاش اشنایی نداشت و وقتی رفته بود سر کلاس دیده بود که کلاس شلوغه تصمیم گرفته بود که کلاس رو اروم کنه و سرانجام با عصبانیت چند تا از بچه هارو از کلاس انداخته بود بیرون
که یه دفعه یکی از بچه ها بلند میشه و میگه اقا اجازه اونی که الان انداختیدش بیرون معلممون بود